• شناسه کاربری :

    کلمه عبوری :

تلخون و 4 داستان ديگر

تلخون و 4 داستان دیگر(1394)

"کتاب حاضر، جلد هشتم از «داستان‌های صمد بهرنگی» و مشتمل بر چهار داستان با عنوان‌های «تلخون»، «پسرک لبوفروش»، «سرگذشت دانه برف»، «موش گرسنه» است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده‌اند. تلاش این نویسنده در آفریدن «افسانه‌های نو» با الهام از افسانه‌های کهن و بومی، موفقیت‌آمیز است، وی همچنین در آثارش نشان می‌دهد که با تمهیدی آگاهانه، به آفریدن افسانه‌های نو، با اندیشه و درون‌مایه‌های تازه اقدام می‌کند. اغلب داستان‌های او با تمهید روایت نقالی بیان می‌شود. آوردن مقدمه و مؤخره‌ها در ابتدا و انتهای داستان‌هایش، علاوه بر بالا بردن حس واقع‌نمایی، بافت روایتی آن را آشکار می‌کند. در داستان «تلخون» می‌خوانیم «گاه می‌شد که همان سر سفره غذا بیفتند و بخوابند. مرد تاجر برای هر یک از دخترانش شوهری نیز دست‌وپا کرده بود که حسابی خوشبخت باشند»."

نویسنده : صمد بهرنگی

مترجم :

نوبت چاپ : اول

تعداد چاپ : 100

شابک : 978-964-220-243-0

تعداد صفحات : 42

7,500 تومان

دریافت خلاصه کتاب

  • خلاصه کتاب
  • درباره نویسنده
  • درباره مترجم
  • هزینه ارسال

کتاب حاضر، جلد هشتم از «داستان‌های صمد بهرنگی» و مشتمل بر چهار داستان با عنوان‌های «تلخون»، «پسرک لبوفروش»، «سرگذشت دانه برف»، «موش گرسنه» است که با زبانی ساده و روان نگاشته شده‌اند. تلاش این نویسنده در آفریدن «افسانه‌های نو» با الهام از افسانه‌های کهن و بومی، موفقیت‌آمیز است، وی همچنین در آثارش نشان می‌دهد که با تمهیدی آگاهانه، به آفریدن افسانه‌های نو، با اندیشه و درون‌مایه‌های تازه اقدام می‌کند. اغلب داستان‌های او با تمهید روایت نقالی بیان می‌شود. آوردن مقدمه و مؤخره‌ها در ابتدا و انتهای داستان‌هایش، علاوه بر بالا بردن حس واقع‌نمایی، بافت روایتی آن را آشکار می‌کند. در داستان «تلخون» می‌خوانیم «گاه می‌شد که همان سر سفره غذا بیفتند و بخوابند. مرد تاجر برای هر یک از دخترانش شوهری نیز دست‌وپا کرده بود که حسابی خوشبخت باشند».

صمد بهرنگی (زاده? 2 تیر 1318 در تبریز – درگذشته? 9 شهریور 1347 در ارسباران) آموزگار، منتقد اجتماعی، داستان‌نویس، مترجم، و پژوهش‌گر فولکلور آذربایجانی بود. کتاب ماهی سیاه کوچولوی بهرنگی مدت‌ها نقش بیانه? غیررسمی سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران را بازی می‌کرد.

بهرنگی درباره? خودش گفته‌است: قارچ زاده نشدم بی پدر و مادر، اما مثل قارچ نمو کردم، ولی نه مثل قارچ زود از پا درآمدم. هر جا نَمی بود، به خود کشیدم؛ کسی نشد مرا آبیاری کند. من نمو کردم… مثل درخت سنجد کج و معوج و قانع به آب کم، و شدم معلم روستاهای آذربایجان. پدرم می‌گوید: اگر ایران را میان ایرانیان تقسیم کنید، از همین بیش‌تر نصیب تو نمی‌شود.

کلیه حقوق این سایت متعلق به انتشارات سمیر می باشد.
طراحی و توسعه شرکت بهبود سامانه فرا ارتباط