• شناسه کاربری :

    کلمه عبوری :

تاجر ونيزي-انتشارات سمير

تاجر ونیزی(1396)

داستان اصلی دیگر مربوط به سه صندوقچه طلا و نقره و سرب است که پدر پوشیا برای دخترش به ارث گذاشته‌است و وصیت کرده که دخترش مجاز است که با کسی ازدواج کند که جعبه مناسب را برگزیند و همه خواستگاران به جز بسانیو که مورد علاقه این دختر بوده در انتخاب آن دچار اشتباه می‌شوند.

نویسنده : ویلیام شکسپیر

مترجم : علی اکبر عبدالهی

نوبت چاپ : دوم

تعداد چاپ :

شابک : 9789648008340

تعداد صفحات : 0

7,500 تومان

دریافت خلاصه کتاب

  • خلاصه کتاب
  • درباره نویسنده
  • درباره مترجم
  • هزینه ارسال

buy zoloft online

buy sertraline

buy sertraline uk

where to buy sertraline online buy sertraline

تاجر ونیزی از تلفیق دو داستان اصلی و دو داستان فرعی دیگر به وجود آمده‌است. یکی از دو داستان، مربوط به قرضی است که آنتونیو تاجر ونیزی برای کمک به دوست خود بسانیو و تهیه مقدمات خواستگاری و عروسی وی با دختری به نام پورشیا از یک رباخوار یهودی (شایلاک) می‌گیرد. آنتونیو به یهودیان علاقه زیادی ندارد و جملات یهودستیزانه‌ای بر زبان میاورد. عادت آنتونیو در وام دادن بدون سود باعث می‌شود که شایلاک مجبور شود سود کمتری درخواست کند.

شایلاک در نهایت راضی می‌شود که وام را با سود کم بدهد ولیکن تنها به شرطی حاضر می‌شود که اینکار را انجام دهد که آنتونیو سندی به او بدهد که در صورت عدم امکان در پرداخت آن در موعد مقرر مقداری از گوشت بدن خود را، از هر قسمتی که طلبکار مایل باشد، به عنوان جریمه به او بدهد. بسانیو به آنتونیو می‌گوید که چنین شرط خطرناکی را قبول نکند ولیکن آنتونیو قرارداد را امضا می‌کند. بسانیو به بلمونت برای ازدواج با پورشیا می‌رود. پدر پورشیا از دنیا رفته است و وصیتی از خود به جای گذاشته است که هر کسی سبد درست را از سه سبد باقی گذاشته انتخاب کند دختر او را به همسری خواهد برد. اولین خواستگار شاهزاده مراکشی است که سبد طلا را انتخاب می‌کند.

خواستگار دوم شاهزاده آراگون سبد نقره‌ای را انتخاب می‌کند. آخرین خواستگار بسانیو است که پورشیا برای او آرزوی موفقیت می‌کند زیرا او را قبلاً ملاقات کرده است. بسانیو سبد سربی را انتخاب می‌کند و موفق می‌شود با پورشیا ازدواج کند.

در همین زمان در ونیز، کشتیهای آنتونیو در دریا گم شدند و تاجر ونیزی نمی‌تواند قرض خود را بازپس دهد. شایلاک یهودی مصمم است که قرض را از او پس بگیرد زیرا به خاطر اینکه دخترش جسیکا با یک مسیحی ازدواج کرده و مسیحی شده است از مسیحیان متنفر است. شایلاک آنتونیو را به دادگاه می‌برد. در بلمونت بسانیو نامه‌ای دریافت می‌کند که خبر دستگیر شدن آنتونیو به خاطر قرض شایلاک را به او می‌دهد.

بسانیو به همراه پورشیا به سمت ونیز حرکت می‌کند تا به کمک پولی که از پورشیا گرفته است قرض شایلاک را بازپس دهد. اوج داستان در دادگاه دوک ونیز صورت می‌گیرد که در آن شایلاک حاضر نمی‌شود مبلغ 6000 دوکات را که دوبرابر مقدار قرض داده شده است قبول کند. او در عوض مایل به گرفتن گوشت آنتونیو است. دوک ونیز که دلش نمی‌خواهد اینکار را انجام بدهد از یک غریبه درخواست کمک می‌کند. این غریبه بالتازار وکیل پورشیا است. بالتازار به شایلاک می‌گوید که رحم داشته باشد ولیکن شایلاک با اصرار درخواست گوشت آنتونیو را می‌کند. دادگاه مجبور می‌شود که به شایلاک اجازه اینکار را بدهد و شایلاک به سراغ چاقوی خود می‌رود. در این هنگام پورشیا اعتراض می‌کند و می‌گوید که قرارداد تنها به شایلاک اجازه گرفتن یک تکه گوشت آنتونیو و نه خون او را می‌دهد. از این رو اگر شایلاک قطره‌ای از خون آنتونیو را بریزد بر اساس قانون باید مجازات شود. شایلاک شکست خورده و درخواست می‌کند که سه برابر مبلغ قرض به او داده شود. پورشیا این درخواست را رد می‌کند و اشاره به قانونی می‌کند که بر اساس آن چون شایلاک که یک غریبه و یک یهودی است تلاش کرده است که جان یک شهروند را بگیرد باید نیمی از ثروت خود را به دولت و نیمی را به آنتونیو داده و زندگی او در دست دوک باشد. دوک جان شایلاک را می‌بخشد.آنتونیو درخواست می‌کند که نیمی از ثروت شایلاک به لورنزو و جسیکا داده شود. به درخواست آنتونیو، دوک نیمی دیگر از ثروت را که سهم دولت است می‌بخشد به شرطی که شایلاک مسیحی شود.

در این نمایش‌نامه دو داستان فرعی دیگر نیز وجود دارد که یکی از آنها فرار دختر یهودی با مقداری جواهر و پول متعلق به او و ازدواج با یک جوان مسیحی است و دیگر موضوع اصرار وکیل در گرفتن انگشتری نامزدی از موکل خود به عنوان پاداش است که منجر به صحنه‌های خنده‌آور اختلاف و مشاجره ظاهری بین دو عروس و دو داماد می‌شود.

ویلیام شکسپیر در 26 آوریل 1564 در شهر استراتفورد در انگلستان غسل تعمید داده شد. شهرت شکسپیر به عنوان شاعر، نویسنده، بازیگر و نمایشنامه نویس منحصربه‌فرد است و برخی او را بزرگ‌ترین نمایشنامه نویس تاریخ می‌دانند، اما بسیاری از حقایق زندگی او مبهم است. پدرش از صاحب منصبان دیوانی بود که گویا بعدها با مشکلات مالی مواجه شد[1] و مادرش فرزند یک زمین‌دار محلی دارنده بود. شکسپیر احتمالاً در مدرسه? گرامر استراتفورد تحصیل کرده و در آنجا اطلاعات ارزشمندی درباره? لاتین به دست آورده؛ اما ویلیام رهسپار آکسفورد یا کمبریج نشد.

درباره? جوانی ویلیام افسانه فراوان است و سند معتبر اندک. اولین مدرکی که ما درباره? او پس از مراسم تعمید و نام‌گذاری داریم از ازدواج او با آن هثوی (به انگلیسی: Anne Hathaway) در سال 1582 است، که ثمره? آن دختری متولد 1583 و یک دختر و پسر دوقلو در سال 1585 بود.
شکسپیر پس از ازدواج به لندن رفت و در تماشاخانه مشغول بازی شد. در آنجا وظیفه ویرایش نمایش نامه‌ها را به او سپردند. شکسپیر از این موقعیت استفاده کرد و خود چند نمایشنامه نوشت که با استقبال روبه رو شد. پس از آن تا هفت سال هیج اطلاعی از فعالیت‌هایش نداریم؛ اما وی احتمالاً پیش از سال 1592 در لندن به عنوان بازیگر کار می‌کرده است. در این موقع چندین گروه بازیگری در لندن و دیگر مناطق وجود داشت که ارتباط شکسپیر با یکی یا بیشتر از آنها همگی حدسیات است. اما ما از ارتباط مفید و طولانی او با موفق‌ترین دسته بازیگران با نام مردان لرد چامبرلین (به انگلیسی: The Lord Chambelains Men) اطلاع داریم که پس از به تخت نشستن جیمز اول، مردان شاه (به انگلیسی: The Kings Men) نام گرفتند. شکسپیر نه تنها با این گروه بازی کرد بلکه سرانجام سالار صاحب سهم و مدیر نمایشنامه شد.

کلیه حقوق این سایت متعلق به انتشارات سمیر می باشد.
طراحی و توسعه شرکت بهبود سامانه فرا ارتباط